پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 321
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 192361
کل یادداشتها ها : 304
دارم از تو دور می شم
داره تنها می شه قلبم
می دونم نبودن تو
جونمو می گیره کم کم
چیزی از تنم نمونده
بعد دل شکستن تو
یه اتاق ساکت و سرد
منو فکر رفتن تو
دوست دارم هنوز عشق منی
می دونم منو از یاد می بری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم
تو قلب من فقط تویی
دارم از یاد تو می رم
بی تو هر لحظه می میرم
ته زندگیم همین جاست
بدون اینو که می میرم
میگم عاشق تو هستم
بی تو آروم نمی گیرم
دوست دارم
دوست دارم هنوز عشق منی
می دونم منو از یاد می بری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم
تو قلب من فقط تویی
مخاطب خاص من : ♥